گروه فرهنگی – امیر ابیلی: این روزها اتفاقات مهمی در حوزهی فرهنگ در حال وقوع است. اتفاقاتی که نباید از روی آنها سرسری و به سادگی گذشت. باید به آنها دوباره و با نگاهی دیگر نگریست. "زندگی با چشمان بسته" آخرین اثر رسول صدرعاملی روی پردهی سینماهاست، فیلمی که با جامعهی مذهبی ایران را برخورد بسیار بدی دارد. ماجرای جاسوسی برخی از هنرمندان برای بیبیسی و حمایت خانهی سینما از آنها هم جنجال به پا کرده، و چند اتفاق مهم دیگر. اما سوال اصلی این است؛ آیا میتوان بین این اتفاقهای ریز و درشت نقطهی اشتراکی پیدا کرد؟ میتوان با نخ تسبیحی ابن اتفاقهای پراکنده را به هم وصل کرد؟ میتوان این معضلات را بصورت عمیقتر ریشهیابی کرد؟
اتفاق اول: ماجرای مردی از خاندان صدر!
رسول صدرعاملی در جایی تعریف کرده که "مجید مجیدی زمان ساخت فیلم همسایه حسین محجوب بود و فیلمنامه را از ایشان گرفته و خوانده بود، به نقل از خودش میگویم، ساعت دو صبح رفته بود در خانه محجوب و گفته بود چرا میخواهی این قصه چرک و کثیف را بازی کنی" اما مگر داستان "زندگی با چشمان بسته" چیست که مجید مجیدی چنین موضع تندی نسبت به آن میگیرد؟
«پرستو دختری مذهبی در خانوادهای متدین است. خانوادهای متدین در محلهای مذهبی. دبیرستانیست و چادری. برادرش چند سالیست که آنها را ترک کرده. چند سال میگذرد. حالا پرستو دختریست که از دانشگاه به دلیل فضای بستهاش انصراف داده. دیگر چادری نیست. هرشب با مردی جدید به رستورانهای مختلف میرود و نیمهشب با ماشینهای مختلف به منزل میآید. با پدر و مادرش صحبت نمیکند. در آن محلهی مذهبی انگشتنما شده و باعث سرافکندگی خانواده است، پس پدر و مادر تصمیم به قتلش میگیرند. درست در همین روز برادر از سفر چندسالهاش بازمیگردد. ماجرا را میفهمد و تصمیم به درست کردن اوضاع میگیرد و...»
این داستان فیلم "زندگی با چشمان بسته" آخرین ساختهی رسول صدرعاملیست. شاید در نظر اول این داستان مشکل خاصی را به ذهن متبادر نکند. اما باید جزئیات بیشتری از فیلم را مرور کنیم، تا به اصل ماجرا پی ببریم.
در فیلم تاکید زیادی به محله شده. محلهای مذهبی به عنوان بستر اتفاقهای داستان، و مردم محله به عنوان اصلیترین محرکهای ماجرای اصلی. خانواده پرستو (ترانه علیدوستی) یک خانوادهی متدین ایدهآل هستند. با مردم محله رابطهشان خوب است و همچنین با فرزندشان، اما یک نکتهی مهم در این بین وجود دارد. دختر خانواده در مقابل پدر و مادر چادریست و وقتی با آنها نیست از چادر استفاده نمیکند؛ یعنی مجبور است به رعایت شرعیات و حدود دینی. با شکلگیری بحران و بازگشت برادر، میفهمیم که وی نیز به دلیل خفقان حاکم از خانه فرار کرده و یافتن کار، بهانهی این فرار بوده. مردم محل با وجود ظاهر متدین و مذهبیشان به شدت در کار هم سرک میکشند و مردان محل برخلاف ظاهرشان به دختر داستان (که حالا احتمال فاسد شدنش میرود) نظر دارند، و در نکتهای جالبتر اینکه در کارهایشان پیرو مردی هوسباز و فاسدند (صحنهی جمعآوری استشهاد برای بیرون انداختن پرستو از محل را به یاد بیاورید).
در نهایت و پس از یک گرهگشایی به شدت ابتدایی و دمدستی، برادر (حامد بهداد) مشکل را حل میکند و به تماشاگر ثابت میکند که برخلاف تمام قرائن و شواهد و برخلاف باورهای ساکنین محلهی مذهبی داستان، پرستو دختری پاک است که حتی برای رفع مشکل دوستش تن به هر سختی و مشکلی هم میدهد. برادر هم که با بازگشتش مشکل را حل کرده در نهایت میمیرد(مانند قهرمانها).
حالا محله را نمادی از کل جامعه در نظر بگیرید و مردم محله و بهویژه خانوادهی پرستو را نماد قشر مذهبی جامعه (که بیشتر در نسل گذشته نمود دارد) همچنین پرستو و برادرش را نماد نسل جدید و یا به اصطلاح رایج این روزها طبقهی متوسط نوظهور شهرنشین. پس این داستان کشور ماست. کشوری با مردمی غالبا مذهبی و متدین، و طبقهای نوپدید که به هیچ اصولی پایبند نیستند و به بیبندوباری شهره. فیلم سعی در تطهیر همین قشر نوظهور دارد و با کمال وقاحت تمام اعتقادات قشرمذهبی را به سخره میگیرد (در صحنهای علنا حجاب داشتن را مسخره میکند). حرف اصلی این است که گروهی که امروز در جامعه به بیحیایی و پردهدری و بیاعتقادی به دین و مذهب معروفند اتفاقا انسانهای بهتری نسبت به نسل متعصب و متحجر قبل هستند و اینکه دختری هرشب نزدیک نماز صبح با ظاهری زننده و با ماشین فردی غریبه به خانه بیاید دلیل فساد او نیست. این توهم ذهن متعصب قشر مذهبیست.
اما در این مطلب قصد ما نقد این فیلم نیست. تمرکز بیشتر ما روی سازندهی اثر است. صدرعاملی عضوی از خاندان بزرگ و معروف صدر است و روحانیزاده و مهمتر از همه، از هنرمندان فعال در روزهای انقلاب و عکاس بسیاری از عکسهای معروف حضرت امام. پس ظاهرا معتقد به امام و انقلاب است. اما نکتهای که مهم است این است که صدرعاملی در آثار قبلی خود نیز دغدغهی مشکلات نسل جدید را داشته، اما چرا او اینبار اینچنین در مقابل شریعت و مذهب و قشر متدین جامعه شمشیر را از رو بسته و همه را متهم به تعصب خشک و پوچ میکند و به تطهیر گروهی بیبندوبار و غربزده میپردازد؟
اتفاق دوم: وقتی سازندهی "قدمگاه" حامی همکاران بیبیسی میشود!
نمیخواهیم اتفاقها و جنجالهای چند روز اخیر بر سر همکاری چندتن از مستندسازان با بیبیسی را دوباره بازخوانی کنیم. همچنین بیانیهی "خانه سینما" را. تمرکز ما روی کسی است که این بیانیه را داده.
محمدمهدی عسگرپور کاگردان فیلم "قدمگاه" است. فیلمی که باید آن را جزو بهترین فیلمهای مذهبی چند سال اخیر ایران دانست. ظاهراً معتقد به امام و انقلاب است و از همین اثرش معلوم است که دغدغهی مذهب و امام زمان(عج) هم دارد. اما سوال اصلی این است؛ چه میشود که کسی که یکی از بهترین فیلمها راجع به امام زمان(عج) را ساخته از جاسوسان شبکهای حمایت کند که صریحا وجود امام زمان(عج) را زیر سؤال میبرد؟
اتفاق سوم: وقتی ترکیه الگوی نظام اسلامی میشود!
اتفاق سوم کمی قدیمیست، ولی یادآوریش در این زمان، خالی از لطف نخواهد بود. یکی دو ماه قبل بود انگار، که مصاحبهی رضا امیرخانی و معرفی ترکیه به عنوان الگوی مناسب یک کشور اسلامی جنجال زیادی بهپا کرد. با باقی صحبتهای امیرخانی و جار و جنجال بهپا شده سر این قضیه کاری ندارم. در اینجا مهم این مسئله است که چه میشود که نویسندهای که ادعای انقلابی بودن دارد و در اولین رمانش چنان عاشقانه با امام برخورد میکند، به یکباره نظام لائیک ترکیه را که رابطهاش با آمریکا برای همه مسجل است و با وجود جمعیت 98 درصدی مسلمان حتی به زنان کشورش اجازه داشتن حجاب در مدارس و دانشگاهها را نمیدهد، به عنوان نمونهای مناسب برای کشوری اسلامی معرفی میکند و ماهیت نظام اسلامی ایران را زیرسوال میبرد؟ چه عاملی باعث شده که بچهمسلمانهای قدیمی حوزهی فرهنگ چهرهی موجه سابق خود را کنار بگذارند؟
خردهریزههایی از برکات فتنه!
این دیگر حرف جدیدی نیست که مهمترین برکت فتنه برای نظام اسلامی رو شدن چهرهی واقعی کسانی بود که سالها ادعای انقلابی بودن میکردند و در عمل، خلاف آن عمل میکردند. اما نکتهی مهم این است که به دلیل ماهیت سیاست، این رو شدن چهرهی واقعی برای سیاستمداران زودتر اتفاق میافتد و برای اهالی فرهنگ دیرتر. اهالی فرهنگ مانند سیاسیون نیازی به موضعگیری رسمی در زمان فتنه ندارند و میتوانند تا مدت زمان بیشتری از ترکشهای آن در امان باشند، اما آنها نیز به ناچار ماهیت اصلی خود را در اولین اثر هنری و یا حتی اعمال سیاستهای فرهنگی خود نشان خواهند داد.
برکات فتنه برای نظام اسلامی تنها خلاصه شده در ریزش سیاسیون منافق نیست. بعد از گذشت دو سال از ماجرای سال 88 برکات آن در حوزهی فرهنگ تازه دارد عیان میشود. هنرمندان و مدیران فرهنگی هم حتی با گذشت چند سال، بالاخره ناچار هستند اثری هنری تولید کنند و خروجیای بدهند، پس لاجرم ماهیت خود را در آن اثر نشان خواهند داد. نویسندهای که دو سال بعد از فتنه کتابی بنویسد و داستان سرهم کند، در دلایل موضع نگرفتنش، معلوم است که از ابتدا هم جزو مسلمانان انقلابی نبوده و دیر یا زود ترکیه را الگوی کشورهای اسلامی معرفی خواهد کرد.
داستان همان داستان 30 سال پیش است. داستان اسلام ناب و آمریکایی، اسلام انقلابی و عافیتطلب، اسلام ضداستکباری و لیبرالمآب. اینها همه جزو بچهمسلمانهای حوزهی فرهنگ هستند، اما نه اسلامی که بتواند از گردنهی سخت فتنه هم عبورشان دهد. ماجرا به همین تعداد اندک هم خلاصه نمیشود. تعداد زیادی از این هنرمندان را میتوان لیست کرد. تا قبل از فتنه از هرکس میپرسیدی بهترین نویسندهی مذهبی ایران کیست قطعا جواب میداد سید مهدی شجاعی، ولی آیا امروز هم همان جواب را خواهد داد؟ وقتی نویسندهی "پدر، عشق، پسر" و "کشتی پهلو گرفته" در مقابل توهین به امام حسین(ع) سکوت کند، لابد مشکل از همان مدل اسلامیست که قبول دارد. یا چطور میشود کسی دربارهی امام زمان(عج) فیلم بسازد و از همکاران شبکهای حمایت کند که رسماً وجود ایشان را زیر سوال میبرد؟
«اگر می بینید کسانی با نام اسلام، در مقابل دشمنان اسلام کوتاه میآیند، به خاطر این است که آنان اسمشان، اسم اسلام است، ولی باطنشان از اسلام خبری ندارد.» (رهبرانقلاب در دیدار با آزادگان)
«دشمن با عظمت ظاهری و پوشالی خود، همه استکبار غربی و فرهنگ منحطّ جاهلی و طاغوتی است. این دشمن در طول قرنها به وجود آمده است؛ بر همه منافذ عالم - منابع اقتصادی، فرهنگی، انسانی و سیاسی - دست و چنگ انداخته است . حالا با یک مانع مهمی که اسلام واقعی است - نه اسلام ادعایی – روبهرو شده است. البته اسلام ادعایی هست. اسمشان مسلمان است. سر سفره آن، هم مینشینند؛ هم میچرند؛ انگشتان را هم میلیسند! طبیعی است آن که ترسی ندارد.» (رهبرانقلاب در دیدار پاسداران انقلاب اسلامی)
داستان مدیران غیرانقلابی
اما این روزها بیش از آنکه به هنرمندان ظاهرا مسلمان ولی غیرانقلابی فکر کنیم، باید به مدیران غیرانقلابی بیندیشیم. قطعا ضرر و آسیبی که مدیران غیرانقلابی به مملکت وارد میکنند، دهها برابر ضربهای است که یک سینماگر و یا نویسندهی غیرانقلابی به نظام میزند.
متاسفانه باید گفت این روزها در میان مدیران فرهنگی درصد بسیار بیشتری آدم غیرانقلابی وجود دارد نسبت به هنرمندان. شاید با تعداد بسیاری از همین مدیران اگر صحبت شود، این مسئله را رد کنند و خودشان را دغدغهمند امام و انقلاب نشان دهند ولی آن چیزی که مهم است عمل و خروجی آنها است.
مدیری را که با وجود موج گستردهی انتقادات قشر مذهبی جامعه نسبت به سریال تولید شده در مجموعهاش، دست به تقدیر از عوامل آن مجموعه میزند و سفارش قسمت دوم آن را میدهد، و از میان برنامهسازان متعهد و انقلابی سازمانش یک نفر را هم مورد تفقد و تقدیر قرار نمیدهد باید انقلابی بدانیم یا غیرانقلابی؟ اینجا معیار، عضویت آن مدیر در یکی از تشکلهای اصولگراست یا خروجی سازمان تحت مدیریتش؟
مدیری را که نیمه شب به فرودگاه میرود تا از دستاندارکاران تصویرگر ایران بهعنوان یک جامعه سراسر دروغ، استقبال کند، باید مدیری انقلابی بدانیم؟ مدیری که حتی با وجود داشتن مسئولیت در دولت اصولگرا وقتی شروع به فیلمنامهنویسی میکند، در اثرش هرچه میتواند نثار قشر مذهبی جامعه میکند را چطور؟
کلام آخر
این روزها نیروهای حزبالهی و انقلابیون واقعی باید به عملکردهای دو گروه در حوزهی فرهنگ بسیار دقت کنند و در موقع لزوم، سریع واکنش نشان دهند. یکی از هنرمندانی که قبل از فتنه آنها را جزو گروه انقلابی و مذهبی میدانستیم و امروز آنها را جزو مسلمانان غیرانقلابی میدانیم، ودیگری مدیرانی که با وجود داعیهی انقلابی و حزباللهی بودن و بعضا فعالیت در گروههای اصولگرا، نه تنها هیچ نشانی از انقلابی بودن در عملکرد و مواضعشان نیست که حتی در مقابل طیف انقلابی جامعه شمشیر را از رو بستهاند.
ضربهی این دو گروه به نظام اسلامی قطعا چندین برابر کاریتر از ضربهای است که روشنفکران ضددین و ضدانقلاب بخواهند به مملکت وارد کنند. بسیاری از مردم این هنرمندان را هنوز در طیف انقلابیون قرار میدهند و به تولیداتشان اعتماد بیشتری دارند و همین اثرگذاری آثار این گروه را بسیار بیشتر از روشنفکران کرده است. طبعا امروز اگر امثال کیمیایی و مهرجویی در مقابل نظام موضعگیری کنند، آثار تخریبی بسیار کمتری خواهد داشت تا برخی از رفتارهای امثال کمال تبریزی، رضا امیرخانی و سیدمهدی شجاعی.
اما مدیران غیرانقلابی از این هنرمندان هم خطرناکترند. خطر این مدیران در این است که هم تبعیت امام و رهبری لقلقهی زبانشان است و هم تمام امکانات و سرمایهی بیتالمال را هزینهی ریخت و پاش و جولان کسانی میکنند که نسبتی با دین و مذهب و امام و انقلاب ندارند. دقت کنید به جولان و یکهتازی روشنفکران غربزده در سینما و بهویژه تلویزیون ایران. همین مدیران علاوه بر اینکه فضای کار را برای روشنفکران و ضدانقلاب مهیا میکنند باعث انزوا و دیده نشدن انقلابیون واقعی نیز میگردند و سالها نظام را از هنر متعهد آنها محروم میکنند.
بزرگترین فرق دنیای فرهنگ با سیاست در ایران امروز در این است که بعد از ماجرای فتنه و روشن شدن چهرهی واقعی بسیاری از سیاسیون، چه آنها که نقش فعال در ایجاد فتنه داشتند و چه آنها که با سکوتشان به ماجرا دامن زدند، هنوز تعداد زیادی انقلابی واقعی شناخته شده وجود دارد که توانایی بسیج نیروها و بازپسگیری جریان مدیریت کشور از دست ضدانقلاب و انقلابیون پشیمان و مسلمانان غیرانقلابی را دارند.
امروز در عرصهی سیاسی کشور یک "جبهه پایداری" وجود دارد که بتوان به پشتوانهی آن به روزهای آینده امید داشت. اما متاسفانه تعداد انقلابیون واقعی و شناختهی عرصهی فرهنگ کمتر از آن چیزیست که در عرصهی سیاسی موجود است، و همین تعداد هم از انسجام و وحدت کافی برخوردار نیستند. پس وظیفهی نیروهای انقلابیست که هم در حمایت و شناساندن همین نیروهای موجود هرچه در توانشان است انجام دهند، و هم سعی در تولید نسلی جدید از هنرمندان انقلابی کنند.